چند دوبیتی پیوسته از دکتر حمیدی را تقدیم به خوانندگان محترم می کنم(انهایی که مهر به وطن هنوز در رگ و اندیشه انان نمود دارد):
به مغرب سینه مالان قرص خورشید نهان می گشت پشت کوهساران
فرو می ریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزه ها و نیزه داران
زسم اسب می چرخید بر خاک به سان گوی خون الود سرها
زبرق تیغ می افتاد در دشت پیاپی دست ها دور از سپرها
نهان می گشت روی روشن روز به زیر چادر شب در سیاهی
در ان تاریک شب می گشت پنهان فروغ خرگه خوارزمشاهی
به خوناب شفق در دامن شام به خون الوده ایران کهن دید
در ان دریای خون در قرص خورشید غروب افتاب خویشتن دید
چه اندیشید ان دم کس ندانست که مژگانش به خون دیده تر شد
چو اتش در سپاه دشمن افتاد از اتش هم کمی سوزنده تر شد
در ان باران تیر و برق پولاد میان شام رستاخیز می گشت
در ان دریای خون در دشت تاریک به دنبال سر چنگیز می گشت
بدان شمشیر تیز عافیت سوز در ان انبوه کار مرگ می کرد
ولی چندان که برگ از شاخه می ریخت دو چندان می شکفت و برگ می کرد...