سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سر مشق باد

 

 

 

تو را که دارم 

زشور عشق ندانم کجا فرار کنم!

چگونه چاره این جان بی قرار کنم

بسان بوته آتش گرفته ام در باد

کجا توانم این شعله را مهار کنم؟

رسیده کار به آنجا که اشتیاقم را

برای مردم کوی و گذر هوار کنم

چنین که عشق توام می کشد به شیدایی

شگفت نیست که فریاد یار یار کنم!

گرانبها تر از لحظه های هستی خویش

بگو چه دارم تا در رهت نثار کنم؟

هزار کار در اندیشه پیش رو دارم

تو می ربایم از خود بگو چکار کنم؟

شبانگهان که در افتم میان بستر خویش

که خواب را مگر از مهر غم گسار کنم

تو باز بر سر بالین من گشایی بال

که با تو باشم و با خواب کارزار کنم!

خیال پشت خیال آید از کرانه دور

از این تلاطم رنگین چرا کنار کنم؟

تو را ربایم از آن غرقه با کمند بلند

به پشت اسب پریزاد خود سوار کنم!

چه تیغ ها که فروبارد از هوا به سرم

ز خون خویشتن همه راه را نگار کنم!

تو را که دارم از دشمنان نیندیشم

تو را که دارم یک دست را هزار کنم!

تو را که دارم نیروی صد جوان یابم

تو را که دارم پاییز را بهار کنم !

به هر طرف گذرم  از نسیم چهره تو

همه زمین و رمان را شکوفه زار کنم !

تو را به سینه فشارم که اوج پیروزی است

چه نازها که به گردون،به کردگار کنم!...

سحر دوباره در افتم به چاه حسرت خویش

نظر به بام تو از ژرف این حصار کنم

من آفتاب پرستم ولی نمی دانم

چگونه باید خورشید را شکار کنم؟

به صبح خنده ات آویزم ای امید محال

مگر تلافی شب های انتظار کنم!

نویسنده:فریدون مشیری

منبع:کتاب از دیار آشتی

نشر: چشمه